نوشته شده توسط : رها اسدي

عشق به  همسر

طبق روال هميشهزن می خواهد  از بیمارستان مرخص شود ولي  شوهرش می خواهد  او همان جا بماند و درمان شود.

از طريق گفتگو با پرستارها متوجه شدم  که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در هنگام مناقشه آنها  کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که دانشجو بود و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و از تمام دارايي  یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو داشتند. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد طبق روال هميشگي از این تلفن با خانه شان تماس مي گرفت. مرد با صداي بلندي صحبت مي كرد و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش را هرك به وضوح مي شنيد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش همان گفتگوهاي تكراري بود :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود دست مرد را گرفت و درحالی که اشك از چشمانش سرازير مي شد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر زياد حرف نزن نکن. تو به خاطر ما هم شده  حتما از عمل جراحي سالم بيرون خواهي امد  وبا لحن تمسخري گفت اين روزها ديگر همسريابي سخت است » اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم  رفت و اضطراب داشت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با ...



:: موضوعات مرتبط: مطالب خواندني , ,
:: برچسب‌ها: عشق به همسر , مطالب خواندني , همسريابي , دو همراز , يك مونس , ,
:: بازدید از این مطلب : 605
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 15 آذر 1393 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد